ساحل ارام

عمومی

ساحل ارام

عمومی

بی نیاز

به نام خدایی که بی نیاز از من است و مرا به سوی خویش می خواند حال آنکه

من محتاج اویم وهرگز صدایش نمی کنم ...

به نام خدایی که نخوانده اجابتم می کند ، حال آنکه او بارهامرا خوانده و دعوتش

را بی پاسخ گذاشته ام ...

به نام خدایی که با من آنچنان از سر عشق است که گویا جز من بنده ای ندارد ،

حال آنکه من با او آنچنان از سر قهرم که گویا هزاران خدا جز او می شناسم ...

به نام خدایی که مرابا تمام حقارتم بزرگ میدارد حال آنکه من لجوجانه چشمهایم

را بر عظمتش بسته ام و چیزی نمی بینم ...

به نام خدایی که در همه وقت یار من است ، حال آنکه من تا گره کارم گشوده

میشود دیگر فراموشش می کنم ...

چقدر خوب که اینهمه صبوری ...

چقدر خوب که من تو را دارم ...

چقدر خوب که اینهمه دوستم داری ...

چقدر خوب که از من ناامید نمی شوی ...

چقدر خوب که همیشه نگران منی ...

چقدر خوب که من همیشه تویی را دارم که منتظرم هست ...

و چقدر بد که من همیشه عادت کرده ام خوبها را بیشتر برنجانم ..


من ندانم که کی ام....!

من فقط می دانم..
که تویی شاه بیت غزل زندگی ام.

وفا

با یه شوکولات شروع شد.

من یه شوکولات گذاشتم تو دستش اونم یه شوکولات گذات تو دست من

من بچه بودم    اونم بچه بود

سرمو بالا کدم سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه

خندیدم

گفت: دوستیم

گفتم: دوست دوست

گفت: تا کجا؟

گفتم: دوستی که..... تا..... نداره

گفت: تا مرگ ؟

خندیدم و گفتم : من که گفتم دوستی...... تا..... نداره

گفت:باشه تا پس از مرگ

گفتم  نه   نه   نه    نه..... تا.....نداره

گفت:قبول تا اونجا که همه دوباره زنده میشن یعنی زندگی پس از مرگ  بازم باهم دوستیم؟ تا بهشت  تا جهنم ؟ تا هرکجا که باشه من و تو با هم دوستیم؟؟؟

خندیدم  گفتم: تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه تا بذار .اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا  .اما من اصلا براش تا نمیذارم

نگام کرد       نگاش کردم

باور نمیکرد  میدونستم اون میخواست حتما دوستی ما ...... تا....... داشته باشه

دوستی بدون.....تا ......رو نمی فهمید.

گفت:بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم.

گفتم :باشه  تو بذار .

گفت   شوکولات   .هر بار که همدیگرو میبینیم یه شوکولات مال تو یکی مال من  باشه؟؟

گفتم : باشه

هر با یه شوکولات  میذاشتم تو دستش اونم یه شوکولات تو دست من باز همدیگرو نگاه میکردیم یعنی  که دوستیم  دوست دوست .....من تندی شوکولاتامو باز میکردم  مذاشتم تو دهنمنو   تند تند میمکیدم ..

میگف :شکمو  ..تو دوست شکموی منی ...و شوکولاتشو میذاشت تو یه صندوقچه کوچولوی قشنگ .

میگفتم: بوخورش

میگفت : تموم میشه میخوام تموم نشه .برای همیشه بمونه

صندوقش پر از شوکولات شده بود هیچ کدومشو نمیخورد  اما من همشو خورده بودم

گفتم : اگر یه روز شوکولاتاتو مورچه ها بخورن  یا کرما  اونوقت چی کار میکنی؟

گفت:مواظبشون هستم ....میگفت:میخوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم

و من شوکولاتامو میذاشتم توی دهنم و

میگفتم : نه    نه    نه.... تا......نه   دوستی که.... تا.... نداره

یک سال... دو سال ...چهار سال  .......هفت سال....... ده سال.......  بیست سالی شده

اون  بزرگ شده منم بزرگ شدم

من همه شوکولاتامو خوردم اون همه شوکولاتاشو نگه داشته ..اون اومده امشب تا خداحافظی کنه

میخواد بره  ..بره اون دور دورا

میگه : میرم اما زود بر میگردم .

من که میدونم میره و دیگه بر نمیگرده یادش رفت شوکولات به من بده .اما من که یادم نرفته

یه شوکولات گذاشتم کف دستش

گفتم:این برای خوردنت

یه شوکولاتم گذاشتم کف اون یکی دستش

گفتم: اینم آخرین شوکولات برای صندوق کوچیکت

یادش رفته بود صندوقی داره برای شوکولاتاش ..هر دوتارو خورد

خندیدم میدونستم دوستی من ....تا..... نداره میدونستم دوستی اون.... تا...... داره مثل همیشه

خوب شد همه شوکولاتامو خوردم اما اون هیچ کدومشو نخورده

حالا با یه صندوق  پر از شوکولاتای نخورده چی کار میکنه؟

 

تنهایی

سلام

خدایا سختیهای تنهایی را تحمل می کنم

سردیهایش را چه کنم.

آری تنهایی سخت نیست

سرد است.

باز هم افوض امری الی ا...

خدایا داده هایت را شکر می گویم و نداده هایت را سپاسگذارم

 که تو بهترینها را برایم خواستاری.

در مسیری که برای رسیدن به هدفم طی می کنم از سنگهایی که به طرفم

پرتاب می شود به عنوان پله استفاده می کنم که چون تویی را دارم عزیز.

یتیمان کوفه

سلام

 

آنکه به نماز صادق فرصت نکرده بود

 

ناز پرورده کعبه را احساس نکرده بود

 

در یاد هیچکس نبود یتیمان کوچه های کوفه

 

که جز علی ز آنان کس حمایت نکرده بود

 

خانه به خانه درب به درب روزی خود

 

به تقسیم همچو علی کس شبانه حمل نکرده بود

 

در نماز بحر آن گدای مسکین

 

دادن خاتم را استخاره نکرده بود

 

دنیای سخن و حکمت این قران ناطق

 

لیک جز با چاه سخن خویش قسمت نکرده بود

 

این عرش ملکوتی را گریان و خون آلود

 

کس جز ابن ملجم ملعون نکرده بود

 

نفرین من و تو  و همه هستی بر او باد

 

هرچند چو خدای کس این ملعون لعن نکرده بود