ساحل ارام

عمومی

ساحل ارام

عمومی

سختی

سلام

از حضرت رسول اگرم نقل کرده اند که فرمود:

 

اگر در حال سختی باشم و در انتظار آسایش بهتر از این

 

است که در آسایش باشم و در انتظار سختی

 

 

خدا

خدایا

مگذار دعا کنم که مرا از دشواریها و خطرهای زندگی مصون داری

بلکه دعا کنم تا در رویایی با آنها شجاع باشم

مگذار از تو بخواهم در مرا تسکین دهی

بلکه توان چیرگی بر آن را به من ببخش

                                                                          (چی پی وسوانی)

گوش شنوا و نعمت بی حساب

"سلام.....

..................................................................

 

و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست

 

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند..

 

گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

 

"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست"

 

گنجشک گفت:"لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگی هایم بود و

سر پناه بی کسی ام تو همان را هم از من گرفتی

 

این توفان بی موقع چه بود؟

 

چه می خواستی از لانه محقرم؟

 

کجای دنیای تو را گرفته بود؟"

 

و سنگینی بغض راه بر کلامش بست.

 

سکوتی بر عرش طنین انداز شد.

 

فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

 

خدا گفت:"ماری در راه لانه ت بود.

 

خواب بودی باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند

 

آن گاه تو از کمین مار پر گشودی."

 

گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

 

خدا گفت:"و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم

و تو ندانسته به دشمنی ام بر خواستی"

 

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

 

ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.

 

های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

..............................................

توکل به او

خدایا

راهی نمی بینم

آینده پنهان است

اما مهم نیست

همین کافی است

که تو همه چیز را می بینی و من تو را.

این دعای "چی پی وسوانی" مسیحی وهمان " افوض امری الی ا... " اعراب و همان "الهی به امید تو "ما فارسی زبانان است.

پس بیاییم به او که سرمنشاء تمام خوبیهاست توکل کنیم.

زندگی

زندگی مثل دوچرخه سواری است و از دوچرخه نمی افتی مگر اینکه پازدن را متوقف کنی  »  گلاد پییر

 

من در ابتدا خداوند را یک ناظر ؛ مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم  که دنبال شناسائی خطاها ئی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ؛ شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ............. و وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است  و من دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند ........ نمیدانم که چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان  را عوض کنیم ؛ واز آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ؛ زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ؛ وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را می دانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود و لی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر می رفتم ؛ اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ؛ او بلد بود  از میانبرهای هیجان انگیز  واز بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد و  وحشتناک حرکت کند و به من پیوسته می گفت : « تو فقط پا بزن ».

من نگران و مظطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ »

 او فقط خندید و جواب نداد  و من کم کم به او اطمینان کردم !!!!!!!!!!!

وقتی می گفتم : « میترسم » .

او به عقب برمیگشت و دستانم را می گرفت و من آروم می شدم .

او مرا نزد مردمی میبرد و آنها نیاز مرا بصورت هدیه میدادند  و این سفر ما ویعنی  من وخدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم .

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده  و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ؛ بنابراین من بار دیگر هدیه ها را به مردمانی دیگر بخشیدم  و فهمیدم « دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است » و با این وجود بار ما در سفر سبک تر است .

من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ؛ فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ؛ اما او اسرار  دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد   و خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگ و لاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک پرواز کند .........................

ومن دارم یاد می گیرم که ساکت باشم و در عجیب ترین جاها فقط پا بزنم و من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم  از موانع بگذرم ؛  او فقط لبخند میزند و می گوید : « پابزن »